سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فقط من برای تو

منوی اصلی

فرشته کوچولو
اومدم تابا هم بریم پیش خودش اونقدرنزدیک بشیم حتی از رگ گردن هم نزدیک تر

لینک دوستان
آرشیو مطالب
آخرین مطالب
راهی برای براورده شدن آرزو........
انسان......آرامش .....یا........فراموشی.......هرچی تو بخوای!!
ویروس جدید به نا امیدی وروز مرگی...................
عبادت یا .......
تفاوت به اندازه....
براستی چگونه این طور میشود؟؟؟؟
[عناوین آرشیوشده]
دیگر موارد
امکانات جانبی
فرشته ای که لباس قرمز داشت
ن : فرشته کوچولو ت : جمعه 91/2/8 ز : 9:48 صبح | +

وقتی در کافه تریای روبروی کلینیک مایو نشسته بودم، سخت وحشت کرده بودم، اما نمی خواستم به آن اعتراف کنم. فردا در آن کلینیک بستری می شدم و ستون فقراتم را عمل می کردم. خطرش زیاد بود، اما ایمان من هم قوی بود. چند هفته پیش، مراسم تشیع پدرم بود. نور هدایتم به بهشت رفته بود.

سایت پاتوق98 : وقتی سرم را بلند کردم و خواستم آنجا را ترک کنم، خانم مسنی را دیدم که آرام به سوی صندوق می رفت. پشت او ایستادم و سلیقه اش را در لباس پوشیدن تحسین کردم. لباسی با پارچه کشمیر قرمز به تن داشت وشالی روی شانه اش انداخته بود. گل سینه ای به یقه اش زده بود و کلاه قرمز براقی به سر داشت. به او گفتم: «خانم شما چقدر زیبا هستید. از دیدن شما احساس خوبی به من دست داد.»

دستم را گرفت و به من گفت: «دختر شیرینم، خدا به تو عمر با عزت بدهد. می دانی، یک بازوی من مصنوعی است و در دست و پایم میله گذاشته اند و باید وقت زیادی صرف لباس پوشیدن کنم. من نهایت سعی ام را می کنم، اما مردم دیگر توجهی به این چیزها ندارند. امروز تو باعث شدی احساس خوبی داشته باشم. خدا پشت و پناهت باشد، چون تو یکی از فرشتگان او هستی.»

وقتی از کنارم گذشت، چیزی نگفتم، زیرا روحم را آن چنان تحت تأثیر قرار داده بود که تنها یک فرشته می توانست این کار را بکند.


.:: نظر::.
تبر
ن : فرشته کوچولو ت : جمعه 90/10/9 ز : 12:0 عصر | +

مردی صبح از خواب بیدار شد ودید تبرش ناپدید شده، شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد.برای همین تمام روز اورازیر نظر گرفت.
متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ می کند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه اش برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود و از او شکایت کند.
اما همین که وارد خانه شد تبرش راپیدا کرد.زنش آن را جابه جا کرده بود.مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه میرود ،حرف میزند و رفتار می کند


.:: نظر::.
خداهست
ن : فرشته کوچولو ت : دوشنبه 90/10/5 ز : 1:0 صبح | +

دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود .

استاد پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ کسی پاسخ نداد .

استاد دوباره پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟ دوباره کسی پاسخ نداد.

استاد برای سومین بار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟ برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت: با این وصف خدا وجود ندارد.

دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟ همه سکوت کردند.

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ همچنان کسی چیزی نگفت.

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟

وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد.


.:: نظر::.
نگرانی
ن : فرشته کوچولو ت : جمعه 90/10/2 ز : 12:0 عصر | +

فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه سالمی یا مریضی.
اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده که نگرانش باشی؛
اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه دست آخر خوب می شی یا می میری.
اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛
اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه به بهشت بری یا به جهنم.
اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛
ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی که وقتی برای نگرانی نداری!
پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره!!
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی

 


.:: نظر::.
نیاز انسان به خدا
ن : فرشته کوچولو ت : چهارشنبه 90/9/30 ز : 1:0 صبح | +

روزی مرد جوانی نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: می*خواهم خدا را همین الآن ببینم

کریشنا گفت: قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رودخانه گنگ بروی و خود را شستشو بدهی ...

او آن مرد را به کنار رودخانه گنگ برد و گفت: بسیار خوب حالا برو توی آب .

هنگامی که جوان در آب فرو رفت، کریشنا او را به زیر آب نگه داشت .

عکس*العمل فوری مرد این بود که برای بدست آوردن هوا مبارزه کند. وقتی کریشنا متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از این نمی*تواند در زیر آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود .

در حالی که آن مرد جوان در کنار رودخانه بریده بریده نفس می*کشید، کریشنا از او پرسید: وقتی در زیر آب بودی به چه فکر می*کردی؟ آیا به پول، زن، بچه یا اسم و مقام و حرفه؟ !!

مرد پاسخ داد: نه به تنها چیزی که فکر می*کردم هوا بود.

کریشنا گفت: درست است. حالا هر وقت قادر بودی به خدا هم به همان طریق فکر کنی فوری او را خواهی دید...

خداوند همیشه در کنار ما هست. اما ما نیاز به خدا رو کم حس می کنیم به خاطر همینه که خیلی وقتها اصلاً یادمون می*ره که خدایی وجود داره.

شاید این یکی از دلایلی باشه که باعث می*شه انسان به راحتی گناه کنه...

دنیا اونقدر مشغله و فکر مشغولی برای آدمها می*تراشه که وقتی باقی نمی*مونه تا به خدا فکر کنیم. اما این اصلاً توجیحی برای اینکه ما خدا رو یاد نکنیم نیست .

مگه می*شه که ما وقت برای خدا نداشته باشیم؟ چطور فرصت می*کنیم غذا بخوریم، آب بخوریم، با مردم معاشرت کنیم، کار کنیم، تفریح داشته باشیم اما وقت نداریم که برای چند دقیقه با خدا گفتگو کنیم؟

من فکر نمی*کنم نیاز به خدا کمتر ارزش*تر از نیاز به آب و غذا باشه. می*دونم شاید برای خیلی*هاتون این حرفها تکراریه. اما یکم به این موضوع فکر کنید.

شاید دوست نداشته باشید نماز بخونید یا دعاهای تکراری دیگران. عیب نداره شما می*تونید به هر زبانی که دوست دارید با خدا صحبت کنید و هر چیزی رو که دوست دارید بهش بگید. خداوند به همه زبانها تسلط داره.

احتیاج نداره از کلمه*های مخصوصی استفاده کنی، اون فقط می*خواد آن چیزی که از قلب شما بیرون می*آد رو بشنوه. هر چند که قبل از اینکه شما بگید خودش می*دونه. اما مثل پدری که دوست داره فرزندش از اون چیزی رو بخواد تا به اون بده دوست داره صدای شما رو بشنوه.

فکر کنم با خدا راحت صحبت کنیم بهتر از اینه که به خاطر قید و بندها از خدا دور باشیم. چون هیچ لذتی به نزدیکی با معبود نمی*رسه


.:: نظر::.
<      1   2   3   4   5   >>   >

؟؟؟؟؟؟