سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فقط من برای تو

منوی اصلی

فرشته کوچولو
اومدم تابا هم بریم پیش خودش اونقدرنزدیک بشیم حتی از رگ گردن هم نزدیک تر

لینک دوستان
آرشیو مطالب
آخرین مطالب
راهی برای براورده شدن آرزو........
انسان......آرامش .....یا........فراموشی.......هرچی تو بخوای!!
ویروس جدید به نا امیدی وروز مرگی...................
عبادت یا .......
تفاوت به اندازه....
براستی چگونه این طور میشود؟؟؟؟
[عناوین آرشیوشده]
دیگر موارد
امکانات جانبی
گروه صابرین در آسمان......موضوع جلسه فرشته ها
ن : فرشته کوچولو ت : چهارشنبه 91/8/10 ز : 10:20 عصر | +

سلام................

خیلی وقته نبودم........

این مدت تو آسمون ..............داشتیم برای حال دل مردم.....یه فکرهایی میکردیم

سراغ هر دلی که رفتم ...دیدم برای خودش کلی مشکلات ریزو درشت....ساخته

شهریه دانشگاه

اجاره بهای خونه

اجاره بهای مغازه

هزینه سرویس مدرسه بچه ها...

وام های ریز ودرشتی که تو هر بانکی وجود داره

و...........

اما توی یه جایی از این کره خاکی دیدم یه آدمهایی هستند که......

یه آدمایی هستند که ذهن وفکرشان برای دیگران داره میتپه وحتی حاضرن جونشون را بدن تا اونا تو آسایش باشن

داشتم راجع به این کشفم با یکی از فرشته ها صحبت میکردم .....

که یه حرف جالبی زد ....برام موندگار شد...

گفت چه طور انسانها میتونن با آرامش زندگی کنن در صورتی که این همه جوون تو این قسمت دارن شهید میشن

این گروه معروفن به گروه صابرین ....وابسته به سپاه هستند....

هر سال تعدادی از این گروه که همشون جوون هم هستند تو درگیری با گروه پژاک شهید میشن............

فرماندشون که تازگیها اومده پیشمون از کارهاش می گفت آدم دلش کباب میشد........

این فمانده اسمش جعفر خانی معروف به جعفر خان

 

این هم یه عکی دسته جمعی از گروه صابرین............البته فقط شهداشون

برای شادی روحشان صلوات


.:: نظر::.
حکایت ایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمار
ن : فرشته کوچولو ت : دوشنبه 91/3/1 ز : 12:0 صبح | +

 

رویت شده است در حدود 700 سال پیش، در اصفهان مسجدی بزرگ میساختند. اما چند روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.

 

پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه! کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: چوب بیاورید! کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!

....

 

 

و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!

 

مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: بله! درست شد!!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...

 

کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را از معمار با تجربه پرسیدند؟!

 

معمار گفت: اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم... این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم !


.:: نظر::.
مو تور یا بنز؟؟؟؟
ن : فرشته کوچولو ت : یکشنبه 91/2/17 ز : 12:0 صبح | +

طنز موتور گازی و بنز

یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!

خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.

یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه دوباره موتور گازیه قیییییژ ازش جلو زد!

دیگه پاک قاط میزنه، پا رو تا ته میگذاره رو گاز، با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.

همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!!

طرف کم میاره، راهنما میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده بزنه کنار.

خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا تو خدایی! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی کل مارو خوابوندی؟!

موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه: والله … داداش…. خدا پدرت رو بیامرزه که واستادی… آخه … کش شلوارم گیر کرده به آینه بغلت !!!!


.:: نظر::.
وقتی خدا از انسان ها عکس میگیرد
ن : فرشته کوچولو ت : پنج شنبه 91/2/14 ز : 12:0 صبح | +

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد…

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر که شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.

مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.

اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او می‌ایستاد ، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد.

زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟

دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد!

باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی کنارتان باشد. در طوفانها لبخند را فراموش نکنید!


.:: نظر::.
فرشته ای که پدرش قدرش را ندانست
ن : فرشته کوچولو ت : دوشنبه 91/2/11 ز : 12:0 صبح | +

     مردی که همسرش را از دست داده بود

دختر سه ساله اش را بسیــار دوست می داشت

دخترک به بیماری سختی مبتلا شد
 

پدر به هر دری زد تا کودک سلامتی اش را

 دوباره بدست بیاورد، هرچه پول داشت برای درمان

 او خرج کرد ولی بیماری جان دخترک را

گرفت و او مرد...پدر در خانه اش را بست و

 گوشه گیر شد. با هیچکس صحبت نمی کرد

سرکار نمی رفت. دوستان و آشنایانش خیلی

 سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند

ولی موفق نشدند. شبی پدر رویای عجیبی دید

، دید که در بهشت است و صف منظمی از

 فرشتگان کوچک در جاده ای طلایی به سوی

 کاخی مجلل در حرکت هستند

همه فرشته های کوچک در حال شادی بودنند .

هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همه

 فرشتگان به جز یکی روشن بود

مرد جلوتر رفت و دید فرشته ای که شمعش

خاموش است، همان دختر خودش است

پدر فرشته غمگینش را در آغوش گرفت و او

 را نوازش داد از او پرسید : دلبندم، چرا

 غمگینی؟ چرا شمع تو خاموش است؟

دخترک به پدرش گفت: باباجان، هر

 وقت شمع من روشن می شود، اشک های تو

 آن را خاموش می کند وهر وقت تو دلتنگ

 می شوی، من هم غمگین می شوم هر وقت تو

 گوشه گیر می شوی من نیز گوشه
 

گیر می شوم نمی توانم همانند بقیه شاد باشم .

پدر در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود،

از خواب پرید.

 


.:: نظر::.
<      1   2   3   4   5   >>   >

؟؟؟؟؟؟