سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فقط من برای تو

منوی اصلی

فرشته کوچولو
اومدم تابا هم بریم پیش خودش اونقدرنزدیک بشیم حتی از رگ گردن هم نزدیک تر

لینک دوستان
آرشیو مطالب
آخرین مطالب
راهی برای براورده شدن آرزو........
انسان......آرامش .....یا........فراموشی.......هرچی تو بخوای!!
ویروس جدید به نا امیدی وروز مرگی...................
عبادت یا .......
تفاوت به اندازه....
براستی چگونه این طور میشود؟؟؟؟
[عناوین آرشیوشده]
دیگر موارد
امکانات جانبی
نیاز انسان به خدا
ن : فرشته کوچولو ت : چهارشنبه 90/9/30 ز : 1:0 صبح | +

روزی مرد جوانی نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: می*خواهم خدا را همین الآن ببینم

کریشنا گفت: قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رودخانه گنگ بروی و خود را شستشو بدهی ...

او آن مرد را به کنار رودخانه گنگ برد و گفت: بسیار خوب حالا برو توی آب .

هنگامی که جوان در آب فرو رفت، کریشنا او را به زیر آب نگه داشت .

عکس*العمل فوری مرد این بود که برای بدست آوردن هوا مبارزه کند. وقتی کریشنا متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از این نمی*تواند در زیر آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود .

در حالی که آن مرد جوان در کنار رودخانه بریده بریده نفس می*کشید، کریشنا از او پرسید: وقتی در زیر آب بودی به چه فکر می*کردی؟ آیا به پول، زن، بچه یا اسم و مقام و حرفه؟ !!

مرد پاسخ داد: نه به تنها چیزی که فکر می*کردم هوا بود.

کریشنا گفت: درست است. حالا هر وقت قادر بودی به خدا هم به همان طریق فکر کنی فوری او را خواهی دید...

خداوند همیشه در کنار ما هست. اما ما نیاز به خدا رو کم حس می کنیم به خاطر همینه که خیلی وقتها اصلاً یادمون می*ره که خدایی وجود داره.

شاید این یکی از دلایلی باشه که باعث می*شه انسان به راحتی گناه کنه...

دنیا اونقدر مشغله و فکر مشغولی برای آدمها می*تراشه که وقتی باقی نمی*مونه تا به خدا فکر کنیم. اما این اصلاً توجیحی برای اینکه ما خدا رو یاد نکنیم نیست .

مگه می*شه که ما وقت برای خدا نداشته باشیم؟ چطور فرصت می*کنیم غذا بخوریم، آب بخوریم، با مردم معاشرت کنیم، کار کنیم، تفریح داشته باشیم اما وقت نداریم که برای چند دقیقه با خدا گفتگو کنیم؟

من فکر نمی*کنم نیاز به خدا کمتر ارزش*تر از نیاز به آب و غذا باشه. می*دونم شاید برای خیلی*هاتون این حرفها تکراریه. اما یکم به این موضوع فکر کنید.

شاید دوست نداشته باشید نماز بخونید یا دعاهای تکراری دیگران. عیب نداره شما می*تونید به هر زبانی که دوست دارید با خدا صحبت کنید و هر چیزی رو که دوست دارید بهش بگید. خداوند به همه زبانها تسلط داره.

احتیاج نداره از کلمه*های مخصوصی استفاده کنی، اون فقط می*خواد آن چیزی که از قلب شما بیرون می*آد رو بشنوه. هر چند که قبل از اینکه شما بگید خودش می*دونه. اما مثل پدری که دوست داره فرزندش از اون چیزی رو بخواد تا به اون بده دوست داره صدای شما رو بشنوه.

فکر کنم با خدا راحت صحبت کنیم بهتر از اینه که به خاطر قید و بندها از خدا دور باشیم. چون هیچ لذتی به نزدیکی با معبود نمی*رسه


.:: نظر::.
یک فرشته مثل مادر
ن : فرشته کوچولو ت : دوشنبه 90/9/28 ز : 3:0 عصر | +

 

نام خدا

 

کودکی که اماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید (( می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید

 

اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به انجا بروم)).

 

خداوند پاسخ داد از میان بسیاری از فرشتگا ن من یکی را برای تو در نظر گرفته ام .

 

او در انتظار تو است و از تو نگهداری میکند.

 

اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه  

 

کودک گفت: اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن واواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی است.

 

خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت اواز خواهد خواندو هر روز به تو

 

لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد.

 

خداوند او را نوازش کرد وگفت که فرشته تو زیباترین وشیرین ترین

 

واژه هایی را که ممکن است  بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد. 

 

وبا دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.

 

کودک با ناراحتی گفت :وقتی می خواهم با شما صحبت کنم چه کنم؟

 

خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت :فرشته ات دستهایت را

 

کنار هم می گذاردو به تو یاد می دهد چگونه دعا کنی.

 

کودک سرش را برگرداند وپرسید :شنیده ام در زمین انسان های بد هم زندگی می کنند.

 

چه کسی از من محافظت میکند؟

 

فرشته ات از تو محافظت می کند حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.

 

کودک با نگرانی ادامه داد:اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود

 

خداوند لبخند زد و گفت فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت

 

خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا

 

خواهد اموخت گرچه من همواره در کنار تو خواهم بود

 

در ان هنگام بهشت ارام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد . کودک می دانست که باید به زودی سفرش را اغاز کند.

 

او به ارامی یک سوال دیگر از خداوندپرسید:خدایا اگر باید همین الان بروم لطفا نام فرشته ام را بگویید.

 

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد :نام فرشته ات اهمییتی

 

ندارد به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی

 

 

 


.:: نظر::.
لباس فرشته ها
ن : فرشته کوچولو ت : جمعه 90/9/25 ز : 12:0 صبح | +

یدرگفت:نان روزانه ی ما را خداونداعطا میکند .....البته به وسیله فرشتگانش

بچه ها یرسیدند:چگونه در خانه که همیشه بسته است

یدر خندید درحالی که به دود کش نگاه می کردگفت:آن ها از هر جا که بخواهند می توانند وارد شوند

فردای آن روز بچه ها دودکش را تمیز کردند

تا دوده ی آن لباس فرشته ها را کثیف نکنند


.:: نظر::.
خاطره ای از دوستم
ن : فرشته کوچولو ت : سه شنبه 90/9/22 ز : 5:0 صبح | +

هر روز شیطان لعنتی خط های ذهن مرااشغال می کند!

هی با شماره های غلط ، زنگ میزند،آن وقت من اشتباه میکنم

و او با اشتباه های دلم حال می کند.

دیروز یک فرشته به من می گفت:تو گوشی دل خود را بد گذاشتی

 آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ آخر چرا جواب ندادی چرا بر نداشتی؟!

یادش به خیر آن روزهامکالمه با خورشید دفترچه های ذهن کوچک من را سرشار خاطره می کرد

امروز پاره است آن سیم ها که دلم را تا آسمان مخابره میکرد!


.:: نظر::.
داستان فرشته و یک کودک
ن : فرشته کوچولو ت : یکشنبه 90/9/20 ز : 12:0 صبح | +

داستان فرشته و یک  کودک

کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: «می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید؛ اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آن جا بروم؟»


خداوند پاسخ داد: «از میان بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفتم. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.»
اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه.
- اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم. این ها برای شادی من کافی هستند.
خداوند لبخند زد: «فرشته ی تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی شد.»
کودک ادامه داد: «من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آن ها را نمی دانم ؟»
خداوند او را نوازش کرد و گفت: «فرشته تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.»

کودک با ناراحتی گفت: «وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»
خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت: «فرشته ات دست هایت را کنار هم می گذارد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.»
کودک سرش را برگرداند و پرسید: «شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند. چه کسی مرا محافظت خواهد کرد؟»
- فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی ادامه داد: «اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم، ناراحت خواهم بود.»
خداوند لبخند زد و گفت: «فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد. وبه تو راه بازگشت نزد مرا خواه آموخت؛ اگرچه من همواره در کنار تو خواهم بود.»
در آن هنگام بهشت آرام بود، اما صداهایی از زمین شنیده می شد. کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: «خدایا ! اگر باید همین حالا بروم، لطفا نام فرشته ام را به من بگویید.»
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: «نام فرشته ات اهمیتی ندارد. به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی .»

.:: نظر::.
   1   2      >

؟؟؟؟؟؟